یکی از گزارههای تحلیلی مبادی اطلاعاتی، حاکی از تلاش موساد برای راهاندازی مجدد زنجیرهای از عملیات پنهان علیه منافع، اشخاص، اماکن و تأسیسات وابسته به ایران در داخل و خارج از کشور است.
برخی کارشناسان اطلاعاتی، قائل به سناریویی تحت عنوان «مار زخمی» هستند؛ سناریویی که بر اساس آن، کمین، اقدام سخت، ابهامآلود و بدون شناسنامه، وارد آوردن ضربهای دردناک، گریز و تکرار چندباره این چرخه با بهرهگیری از غفلتها یا خلأهای احتمالی، در دستور کار رژیمصهیونیستی برای مقابلهای مستقیم، اما غیرعلنی با نهادهای امنیتی، اطلاعاتی و نظامی جمهوری اسلامی ایران قرار میگیرد. هدف نهایی این رویکرد، پوشالی نشان دادن توان اطلاعاتی و حفاظت اطلاعاتی کشور، القای ضربهپذیری ایران، عدمامکان بازیابی خسارات، تلفات و در نهایت وادار کردن جمهوری اسلامی به پذیرش یک معادله جدید امنیتی در منطقه است.
کانال تلگرامی محلل در تحلیلی نوشته است: برخی میزهای بررسی و موضوعی نیز نسبت به نزدیک شدن موعد انتخابات امریکا و تلاش صهیونیستها برای گزینش نقاط تقاطعی مناسب سیاسی، عملیاتی و امنیتی بهمنظور تعیین زمان اجرای این سناریو هشدار دادهاند. نکته قابل توجه آن است که این گزارش دقیقاً در چه زمانی مطرح شد؟ هفته سوم اردیبهشت۱۴۰۳، یعنی حدود یک هفته پیش از سانحه بالگردی.
پس از سقوط بالگرد، کارشناسان و تحلیلگران مختلف دیدگاههای متعددی را مطرح کردند. بررسی فنی پرونده به هیئتی از ستاد کل نیروهای مسلح به ریاست سردار علی عبداللهی (فرمانده فعلی قرارگاه خاتم) واگذار شد. این هیئت، پس از حدود یک سال بررسی، نتایج خود را اعلام کرد.
واقعیت این بود که هیچ شاهدی مبنی بر دخالت عامل خارجی یافت نشد، نه اختلال سایبری یا جنگ الکترونیک، نه خرابکاری از مبدأ، نه ترور از درون بالگرد و نه اصابت پرتابه، با این حال گزارش ستاد کل دارای یک پیوست نانوشته بود: این یافتهها مبتنی بر حداکثر توان فعلی کشور در زمان بررسی است. معنای این گزاره آن است که بر اساس مجموع توان موجود در زمان بررسی، هیچ شاهدی دال بر ترور شناسایی نشده، اما این احتمال وجود دارد که در روزها، ماهها یا سالهای آینده، شاهدی جدید کشف شود یا کشور به توان فنیای دست یابد که ابعاد ماجرا را به شکل دیگری روشن کند.
در عین حال، برخی نهادهای دیگر از جمله تعدادی از کارشناسان وزارت دفاع و حتی برخی خلبانان برجسته بالگردی- که سابقه خلبانی همان بالگرد و جابهجایی شخصیتهایی، چون شهید رئیسی، آقای قالیباف و دیگران را داشتهاند- نیز معتقد بودند آنچه رخ داده، یک سانحه بوده است.
بر این اساس میتوان جمعبندی کرد که با توجه به گزارشها و تحلیلهای پیشین دستگاههای اطلاعاتی، میتوان «ظن ترور» را مطرح دانست، اما شواهد ملموس و قطعی- جز چند نقطه ابهام که اغلب برای آنها پاسخ ارائه شده- برای تأیید فرضیه ترور وجود ندارد.
مشکل نخست ما در ایران، سیاسی و جناحی کردن هر مسئلهای است. نمونه روشن آن، طرح این استدلال است که، چون آقای پزشکیان پس از شهادت دکتر رئیسی رئیسجمهور شدهاند، پس رئیسجمهور وقت ترور شده است.
حال باید پرسید: اگر به جای ایشان، آقای جلیلی یا قالیباف رئیسجمهور شده بودند، آیا دیگر آقای رئیسی ترور نشده محسوب میشد؟ از اینگونه استدلالها باید بهطور جدی پرهیز کرد. استدلال دیگری که مطرح میشود، بازگشت معادلات منطقه علیه محور مقاومت پس از شهادت و تلقی آن به عنوان نشانهای دیگر از ترور است، این در حالی است که رژیمصهیونیستی و امریکا معمولاً اقدامات زنجیرهای خود را در بازههای زمانی سهروزه، یک یا دو هفتهای و نهایتاً یکماهه طراحی میکنند، نه با فاصلهای دستکم پنجماهه.
بر اساس مجموع شواهد، میتوان نقطه چرخش معادلات به زیان مقاومت را حادثه پیجری یا با اغماض، ترور همزمان فؤاد شکر و اسماعیل هنیه دانست، با این حال برخی این استدلال را مطرح میکنند که شهادت رئیسجمهور و درگیر شدن ایران با انتخابات ریاستجمهوری، فضایی برای تنفس رژیم و طراحیهای جدید آن ایجاد کرد. این استدلال نیز با شواهد نقض مواجه است چراکه یکی از باگهای اساسی جبهه اسناد محور مقاومت از آغاز طوفانالاقصی، ناهماهنگی در شروع و فقدان تقسیم کار عملیاتی مشخص بود، بهگونهای که حزبالله، انصارالله و مقاومت عراق هرکدام بهصورت مستقل تصمیم به ورود به میدان گرفتند.
شاید بتوان گفت یکی از نخستین مقاطعی که رهبران مقاومت گرد هم آمدند و تصمیمات مهمی در راستای اتحاد عملیاتی جبههها اتخاذ شد، دقیقاً پس از شهادت آیتالله رئیسی بود. نمونه بارز آن، عملیات «یافا» است که در آن، پهپاد یمنی بر اساس اطلاعات اهدایی حزبالله، هدفی را در قلب تلآویو مورد اصابت قرار داد. این طراحی جبههای، تحت عنوان «فرسایش خونین» در پاسخ به طراحی آن مقطع رژیمصهیونیستی و دولت بایدن شکل گرفت؛ امری که پیش از آن سابقه نداشت.
در جبهه لبنان نیز رژیمصهیونیستی حتی پیش از طوفانالاقصی قصد یورش به لبنان را داشت که وقایع ۷اکتبر آن را به تعویق انداخت. آنها بهطور مشخص، اکتبر۲۰۲۴ را برای حمله به لبنان طراحی کرده بودند که به دلایل عملیاتی، حدود یک ماه تسریع شد. افزون بر این، نقطه آغاز حملات تشدیدشونده رژیم در منطقه، حمله به سفارت ایران در ۱۳فروردین بود؛ حملهای که «وعده صادق۱» ترمز آن را کشید و جمهوری اسلامی در آن مقطع، طراحی جدیدی را در پاسخ به طرح خاص رژیم ارائه کرد، با این حال برخی غفلتها باعث تغییر شرایط شد.
نکته مهم آنکه در همان زمان نیز افرادی که هیچ ارتباطی با ریاستجمهوری یا انتخابات نداشتند، نسبت به وقوع تحولات جدی در جبهههای لبنان و سوریه هشدار داده بودند؛ هشدارهایی که متأسفانه بهدلیل بیتوجهی به بروز چنین وقایعی انجامید. حال فرض کنیم ترور رخ داده باشد، در این صورت، موساد ناگزیر از استفاده از روشی بسیار پیچیده بوده که تاکنون کشف نشده است. پرسش این است: چگونه میتوان ناخواسته به موساد کمک کرد؟ پاسخ روشن است، با طرح انبوهی از دلایل غیرعلمی، سیاسی و ضداطلاعاتی، بهگونهای که دلیل و روش اصلی پنهان بماند. نمونه بارز آن، کتابی است که اخیراً مطرح شده؛ اثری خودانتشار، بدون ناشر و منبع معتبر با نویسندهای ناشناس و احتمالاً جعلی، مملو از اغلاط املایی، ساختاری و البته ارائه چندین دلیل همزمان که همگی در گزارش ستاد کل رد شدهاند، این در حالی است که تجربه آثار افرادی، چون یوسی ملمن، رونن برگمن و یوسی کوهن نشان میدهد روایتپردازی رسمی و اغراقآمیز موساد، فاصله معناداری با چنین آثاری دارد.
در جمعبندی باید گفت، تبدیل «ترور آیتالله رئیسی» به یک «کانون خطا» و نسبت دادن تمام شکستها و غافلگیریهای یک سال اخیر به آن، هیچ کمکی به بهبود وضعیت نخواهد کرد. شهادت دکتر رئیسی و امیرعبداللهیان بیتردید بر روند تحولات داخلی و خارجی تأثیر منفی گذاشت، اما هر پدیدهای باید در جای خود و بهاندازه خود بررسی شود. نگارنده، فرضیه ترور را بهطور مطلق رد نمیکند و اگر قصد چنین کاری داشت، آن برآورد اطلاعاتی ابتدایی را ذکر نمیکرد، با این حال سه اصل اساسی وجود دارد: نخست) لزوم ارائه شواهد علمی و فنی معتبر، دوم) پرهیز از دلایل سیاسی و سوم) رد نکردن روایت رسمی نظام؛ چراکه اگر این اصل سوم شکسته شود، سنگ روی سنگ بند نخواهد شد.